جدول جو
جدول جو

معنی سندان شکستن - جستجوی لغت در جدول جو

سندان شکستن
(مُ دَ)
خرد کردن سندان. بقطعات کردن سندان.
- سندان بمشت شکستن، خرد کردن سندان بزخم و ضرب مشت و آن کنایه از کار ناممکن است:
بخردان مفرمای کار درشت
که سندان نشاید شکستن بمشت.
سعدی.
رجوع به سندان شکستن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نِ دَ)
دندان افکندن. خرد کردن دندان. سن ّ. (تاج المصادر بیهقی) :
گر به سنگ ستمم عشق تو دندان شکند
دل ز لبهای تو دندان طمع برنکند.
کمال خنجندی.
- دندان کسی راشکستن، خرد کردن دندان وی:
ترسم که برآرد آشکارا
آن دندان کز نهان شکستم.
خاقانی.
- ، کنایه از شکست دادن و مغلوب و منکوب کردن او:
دیدم که زبان سگ گزنده ست
دندان جفاش از آن شکستم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(چِ)
که دندان وی شکسته باشد. که دندان وی را شکسته باشند. شکسته دندان. (یادداشت مؤلف) : دقم، دندان شکسته از مردم و شتر، یا عام است. (منتهی الارب) ، مغلوب. رجوع به دندان شکستن شود
لغت نامه دهخدا
(عُ نُ / نِ / نَ دَ)
نان قطعه قطعه کردن. نان خرد کردن.
- نان کسی را شکستن، بر سفرۀ وی غذا خوردن:
- امثال:
سرش را بشکن و نانش را مشکن !
لغت نامه دهخدا
نان رابقطعات تقسیم کردن خرد کردن نان، عقددوستی وبرادری بستن: باجان من شکسته بسته برخوان ودادنان شکسته. (تحفه العراقین. قر. 112) یانان کسی راشکستن، برسفره وی غذاخوردن: سرش رابشکن ونانش رامشکن خ
فرهنگ لغت هوشیار